۲۷
ارديبهشت
در رویا میبینم
گرگ بدنبال شب است
این سو و آن سو میپرد
در پی زوزه خود
این کوه و آن کوه میرود
گم کرده ماه خود را
بدنبال ستاره ای پرنور میگردد
در رویا میبینم
گرگ بدنبال شب است
این سو و آن سو میپرد
در پی زوزه خود
این کوه و آن کوه میرود
گم کرده ماه خود را
بدنبال ستاره ای پرنور میگردد
در رویا می بینم
سقفه کلبه به رویم بسته است
تلخند شب، شیرین زبانی من را کشته است
مینویسم در خاطرم
از خاطرات ناخوانده ام
بغضی میل میکنم
در انتها شمعی روشن میکنم
هوس کرده ام امشب
با آفتاب خانه ام غیبت کنم