در رویا میبینم

رویا، نقطه شروع زندگی در جهان موازیست

در رویا میبینم

رویا، نقطه شروع زندگی در جهان موازیست

رویای دوم

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۹ ق.ظ


در رویا میبینم
گرگ بدنبال شب است
این سو و آن سو میپرد
در پی زوزه خود
این کوه و آن کوه میرود
گم کرده ماه خود را
بدنبال ستاره ای پرنور میگردد

مهتاب از دور صدایش میزند/نمیدانی با چه ذوقی نِی برایش میزند
گرگ سرش گرم ستاره های دنباله دار/اما مه با لرز از ترس آفتاب دم میزند
درمیزند درمیزند درمیزند/ در را با حس حسادت، محکمتر میزند
نفرین میفرستد برخورشید و برزمین/دلش گرفته،با بغضی پر از عذاب حرف میزند
میگوید از بخت و از دلبر یارش
از خسوف نابهنگام و حال زارش

از وابستگی به زوره خشک گرگ
تا دلبستگی به روی زخمت و خوی تند
از انتظار کشیدن برای غروب آفتاب
تا بی تابی کشیدن و تابیدن برای اندکی فریاد
در بین درد و دل هایش
افتاد گرگ همراه اشک، از چشم ماهتابش
رنگ سرخ مه و دلخوری هایش
طعنه میزدند به عشق اشتباهش
گرگ از خیال صفت و زرنگی
از یاد برده بود، غیرت و یکرنگی
تا به خود آمد، گم کرد ستاره اش را
بدنبال ستاره دگر، خم کرد بسوی آسمان کمرش را
عاقبت
محو شدن تیرگی ز ماه و پیدا شدنش در قلب گرگ بود
هر آنچه از دیده بگذشت، سرانجام چرخیدن زمین بود...

  • محمد مهدی داودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی