نمیدانم توهم مثل من دنیا را نمیشناسی یا نه...
احتمالا دختری باشد کمی بور
با موهایی از جنس ابریشم که در بادهنگام چنان جولان میدهد خود را که گویی آدمی در دریا درحال غرق شدن است
و چشمانی به تیرگی زاغ سیاه پسر همسایه که تنها رفیق شب نشینی های اوست
در کنار ابروانی کشیده مانند کمان آرش یا همچون پرتوی نور تابیده از ایوان خانه قدیمی مادربزرگ
دختری که مجنون های لیلی ها را به دلهره میکشاند و شیرینی حسادت را به شیرین ها پیشکش میکند، بی آنکه دمی تکان دهد
تصورم را فراتر میبرم و آن را دختر بهار میخوانم، دقیقا مثل پر های مرغابی های خیلی سفید دریای جنوب با همان ناز و افاده
دستانش را مطمئن نیستم، اما فکر میکنم باید با نوازش سنگی ، دل ابری را به رحم بیاورد و خاری را سیراب.
نمیدانم توهم مثل من دنیا را اینگونه تصور میکنی یانه
اما میخواهم بدانی
از عمق وجودم
یک تار موی زیر پیشانی ات را با دنیا عوض نمیکنم
چه برسد با دنیا❤