در رویا میبینم

رویا، نقطه شروع زندگی در جهان موازیست

در رویا میبینم

رویا، نقطه شروع زندگی در جهان موازیست

۲۹
خرداد

توکه نمیدانی چقدر دیدمت
در میانه راه، درست وسط دره، جایی که عقاب هم مرا بزور میدید تا بلندترین نقطه ازبام شهر که همان عقاب بزور میزیست
تورا میدیدم
در کنار تنهایی هایم روی تخت چوبی تا در شلوغترین میهمانی شهر کثیف خونین
تورا میدیدم
در تابلو تبلیغاتی جاده، کنار آن بازیگر چرت فوق العاده و حتی در انتهای کوچه خلوتمان
تورا میدیدم

  • محمد مهدی داودی
۲۵
خرداد

بیدار شدی یا هنوز خوابم؟🛌

  • محمد مهدی داودی
۱۲
خرداد

نیاز به تنهایی داشتم
صدای پامو کلید لامپ روشن اتاقم هرلحظه بلندتر میشنید
سه کنج اتاقم سرماشو باهام تقسیم کرد
ناخونام دلتنگ ریشه های موهام بودن
و سکوت انقد حرف میزد بمن اجازه نمیداد
اشکپاک کن چشامو یکی روشن کرد
گذاشت روی سرعت زیاد
اما ابری نبود چشام !!
شکمم سنگین شده بود
انقد پر که از نافم آب میچکید
بخاری گوشامو کی روشن کرررد؟؟!!

  • محمد مهدی داودی
۱۲
خرداد

توکه در خیال و رویا غرق بودی
دیدی چگونه خاکستر جانت را پر کرده؟
توکه در وهم و محال سیر میکردی
میدیدی اینگونه آتش خانه ات ویران کرده؟
اوج میگرفتی در عمق آرزوها
حال، بلندی، زندگی ات را کوتاه کرده؟

  • محمد مهدی داودی
۰۹
خرداد

در این لحظه
در این تاریک ترین سوی امید
و با تجلی غرور آفرین نفرت
پس از گوش سپردن به خاک کردن تلاش ها
از این کنج دلگیر تقدیر
و درگذرگاه بی سکنه دنیا،
با این دستان پر از پس زدن
جسته و گریخته،
آرام و روانی
و پیوسته و وهم آلود
از دنیا هیچ نمیخواهم
هیچ

  • محمد مهدی داودی
۰۹
خرداد

نمیدانم توهم مثل من دنیا را نمیشناسی یا نه...
احتمالا دختری باشد کمی بور
با موهایی از جنس ابریشم که در بادهنگام چنان جولان میدهد خود را که گویی آدمی در دریا درحال غرق شدن است
و چشمانی به تیرگی زاغ سیاه پسر همسایه که تنها رفیق شب نشینی های اوست
در کنار ابروانی کشیده مانند کمان آرش یا همچون پرتوی نور تابیده از ایوان خانه قدیمی مادربزرگ
دختری که مجنون های لیلی ها را به دلهره میکشاند و شیرینی حسادت را به شیرین ها پیشکش میکند، بی آنکه دمی تکان دهد
تصورم را فراتر میبرم و آن را دختر بهار میخوانم، دقیقا مثل پر های مرغابی های خیلی سفید دریای جنوب با همان ناز و افاده
دستانش را مطمئن نیستم، اما فکر میکنم باید با نوازش سنگی ، دل ابری را به رحم بیاورد و خاری را سیراب.
نمیدانم توهم مثل من دنیا را اینگونه تصور میکنی یانه
اما میخواهم بدانی
از عمق وجودم
یک تار موی زیر پیشانی ات را با دنیا عوض نمیکنم
چه برسد با دنیا❤

  • محمد مهدی داودی
۰۹
خرداد

در رویا میبینم
فکر گریان من،
در انتظار رفیق مرهم اسرار او
که درآورد با تیغی چشم از سر او
بچیند از بیخ همه ی سایه ها را
از بن برکند آلت فاش حقیقت ها را
فریاد خشک باران بر مژه تر
مثل بوییدن پیراهن یار جدید دلبر

  • محمد مهدی داودی
۰۹
خرداد

در رویا خواهم دید
طعنه واقیت به وهم و خیال
تبلور قدرت از هستی یک تفکر محال
دنیایی با مهری از تاریخ انقضا
هیاهوی ادعا و شاید یک انتها

  • محمد مهدی داودی
۰۹
خرداد


در رویا دیده ام
تمام بی گناهی هارا
ترس حماقت های جبران نشدنی تکبیرهارا
نوشیدن جرعه ای کاسه خون
سفری به منشا تولد یک جنون
صدای رد پای او در سرم
آغاز ظهور یک تلاطم در تنم
بوی تلخ عدالت خواهی
دل انگار صحنه دادگاه عدالت خواهی

  • محمد مهدی داودی
۲۷
ارديبهشت


در رویا میبینم
گرگ بدنبال شب است
این سو و آن سو میپرد
در پی زوزه خود
این کوه و آن کوه میرود
گم کرده ماه خود را
بدنبال ستاره ای پرنور میگردد

  • محمد مهدی داودی